گفته بودی ای صنم خود را گدایت میکنم جان اگر خواهی بفرمــا من فدایت میکنم گفته بودی روز وشب اندر کنارت پر کشم هــمه دنیـــا را بنا از خــاک پایت میـــکنم گفته بودی دوست میداری مرا درهر قدم داشته هایم را اســـیر یک صدایت میکنم گفته بـودی بیشه را گار میسازی بمن خون سـرخ هر شقایق را حـنایت میکنم پس چه شدآن وعده ها و باورمن از قضا حـــبذا از درد دل روزی دعایت مـــــیکنم ساده قلبم با وفایم (قانعم) در حق خویش چشم خود را انتظار وعــده هـایت میکتم مورخ: این وطن را باید ساخت
شعر: به وصف روزگار قدیم
شعر: به وصف بی وفا
گفته ,میکنم ,بودی ,حـــبذا ,قضا ,درد ,گفته بودی ,میکنم گفته ,خود را ,ها و ,و باورمن
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت