محل تبلیغات شما



این وطن را دو باره باید ساخت ریشه از سنگ خاره باید ساخت دوستانش به سان تـــاج ســــر و دشمنانش دو پـــاره باید ســـاخت نشـــویم از خــــدا و انبیا نـــومید با تـلاش و به استخاره باید ساخت دست بــــاید بدست هــم بــــدهــــیم اوزبیک وپشتون وهزاره باید ساخت تــاجیک و تـــرکمن و بلــوچ وهزاره درد مادر وطـــن چـــاره بــاید ساخت پـــر زنید عــاشقانه از پــــی عـــلم ســـوی دنیا نــظاره بــاید ســــاخت گـــنج پنهان که داردش به زمــــین به هـــمه آشـــکاره
در قدیم روزها عجب بود زور بود جز شــرافت کار دیـــگر کـور بود گرد شمع و شب چراغ صـــندلی قصه ها گـرم و همه پرشور بـود روز های برف و باران با همــی پیــش همــه تخم تــربـوز پر بــود بر بـزرگـــان احــترام و افـــتخار کــودکان با درس ها پر نــور بود قصه هـا از دی روان هـر ساعتی از صداقت کار هر کس جــور بود در مساجــد عشـــق بود بهر خــدا با دعــای خــیر مشـکل دور بــود یـــادم آیــد در خـریــطه آویــزان خسته بود و کشمش و انگـور بود کس نمیدانست ز جنگ و دشمنی
گفته بودی ای صنم خود را گدایت میکنم جان اگر خواهی بفرمــا من فدایت میکنم گفته بودی روز وشب اندر کنارت پر کشم هــمه دنیـــا را بنا از خــاک پایت میـــکنم گفته بودی دوست میداری مرا درهر قدم داشته هایم را اســـیر یک صدایت میکنم گفته بـودی بیشه را گار میسازی بمن خون سـرخ هر شقایق را حـنایت میکنم پس چه شدآن وعده ها و باورمن از قضا حـــبذا از درد دل روزی دعایت مـــــیکنم ساده قلبم با وفایم (قانعم) در حق خویش چشم خود را انتظار وعــده هـایت میکتم مورخ:

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گوناگون